راستینراستین، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 15 روز سن داره

راستین جون :گل باغ زندگی

نوزده ماهگی وعید قربان مبارک

پسر عزیزم پایان نوزده ماهگیت  تو مصادف با روز عید قربان سال 92 بود عزیزم 19ماهه شدنت رو تبریک میگم                                                                                                                        دنیا تبسم کرده است امروز با یادت                  ا...
27 مهر 1392

لغت نامه راستین

مامان :راستین بگو آب راستین میگه = باب بگو زهرا= زرا   بگوتبسم= زرا  بگو ترنم =نی نی   راستین بگو حاج آقا= حاجآخا راستین بگو بع بعی= بع    راستین بگو مرغ= مرخ    بگوجوجه =جوجو نون یعنی من به جوجونون دادم     بگو خروس= قوققولی قو .............هاپو= اواو      بگو اسب= پیت کو پیتکو {از کلمه های مورد علاقه مامان}  بگو مار = مار .............ماهی= ما       بگو کامیون= بزی اَه پوف {یک شب راستین کامیون حمل زباله رو دیده}    .........شب بخیر= بای بای   کلید= در در          راستین برو گوشی رو ...
22 مهر 1392

چند خاطره

         من 2هفته قبل برای کنترل قد ووزن رفتم مطب خانم دکتر معزی تو اطاق انتظار خیلی با نی نی ها بازی کردم اما تا تو رفتم خانم دکتر به بابام گفت راستین رو بزارین رو ترازو من گریه کردم تا دور سر و قدم رو هم بگیره این گریه ها ادامه داشت تا اینکه بابا سریع منو از اطاق خارج کرد تا مامانم صدای خانم دکتر رو بشنوه برام علاوه برقطره ویتان قطره آیروویت هم دادبعد هم با مامانم رفتیم خونه مامانی چون بابایی چشمش و عمل کرده بود وبعد4روز از تهران اومده بودن ورفتیم تا اونارو ببینیم تو این چند شبی که مامانی اینا نبودن ما خونشون میخوابیدیم ومن هرشب دنبالشون تو همه اطاقا بودم تازه دنبال زهرا هم میگشتم ولی هیچ کس نبود تا اون روز که ر...
22 مهر 1392

راستین ودومین روز جهانی کودک

سلام عزیزم روز جهانیت مبارک باشه گلم از نگاه من  هر روز روز تو وهر لحضه برای توست دوستت دارم  مهربون که هر وقت لباس بهت میپوشونم یا بغلم هستی منو بوس میکنی واین لحضه رو دوست دارم منم هر لحضه سعی میکنم که توجه ومحبتم به تو باشه میدونم همه مامانای مهربون هم همینطورن در ادامه مطلب راستین در روز جهانی کودک   ظهر روز 16 مهر موسسه خیریه روزبه      عاشق تماشای بچه هایی بودی که از مهدها اومده بودن             به این دوتاعروسکم هی میگفتی آقا ولی نزدیکشون نمیرفتی میترسیدی              به دلیل پخش آهنگ شاد تو در هین قدم زدن نانای میکر...
18 مهر 1392

تولد مامانو

سلام راستین خوشگل که الان 2روزه به من میگی مامانو وبه به بابا میگی بابا لو   با اجازت دیروز تولدم بود وتصمیم گرفتم یه کیک بگیریم وتولد سه نفری بگیریم... آخه عزیزم اینقدر دست وپامو بستی که به هیچ کاری نمیرسم تا چه برسه تولد بگیرم ولی مامانی وبابایی هم دستشون درد نکنه تولدامون رو هیچ وقت فراموش نمیکنن مهمون خونمون شدن از کیک برات بگم که تو کلی خوشحال بودی کیک وخریدم گذاشتم تو ماشین هی میگفتی مامانا مامانو پوف پوف تا اومدیم خونه گذاشتم یخچال هی در یخچال و باز میکردی میگفتی پوف پوف بیار که بیار تا باسختی سرت وگرم کردم تا شب که کیک آوردیم تو خیلی خوشحال بودی چند بار شمع هارو روشن کردیم وتو فوت کردی معلوم نبود تولد من یا تولد تو ده با...
16 مهر 1392

به نقل از راستین سفر به...

                    سلام بر همه گی درمورد این سفرم به دلیل کار اداری بابام تصمیم گرفتیم بریم تهران پنجشنبه عصری رفتیم کرج خونه پانیا اینا خیلی خوش گذشت اول که رسیده بودیم من ساکت نشسته بودم بعد مامانم گفت کمی بعد راستین صمیمی میشه وهمون طورهم شد دیگه هی میرفتم اطاق پانیا همه چی رو برمیداشتم اینم عکسامونه کمی بعد هم بازی باسنگ های داخل شومینه رو شروع کردم تا لحضه خروجمون از خونه عمه فریبا اینکار ادامه داشت من میریختم سنگارو تو خونه مامان و بابا جمع میکردن هی عمو مجید میگفت کاریتون نباشه بزارید بازی کنه تا شب که رفتیم دور بزنیم پانیا تو ماشین خوابش گرفت ومن با اینکه خسته راه بودم ...
9 مهر 1392

مروارید پانزدهم و..

سلام عزیزم دندونای خوشگلت دارن از لثه پایینی میان بیرون و واقعأ مثل مرواریدن خواستم کمی ازکارا و حرفهای این روزات بنویسم.. پسر خوشگلم از اون روز که گوشه چشمتو بخیه زدیم تا جمعه گذشته اصلأ به زخمت دست نمیزدی الان چند روزی بود هی میخواروندی تا اینکه شنبه صبح بیدار شدی کمی زخمت باد داشت من کلی نگران شدم آخه دو تا از بخیه ها هنوزسر جاشونن ولی تا میگفتم به چشمت دست نزن گریه میکردی تا خوابیدی وبا دقت جای زخم ودیدم خدا رو شکر چرک نداشت حالا قرار شد ببرمت دکتر پوست تو این چند روز با هرکی در موردچشمت ترکی یا فارسی حرف میزدم تو سریع میفهمیدی وچشمک میزدی هنوز اون لحضه ها یادم که بابا تایک ساعت بعد اینکه اومده بودتا تو رو ببریم بیمارستان عرق میریخت یا ...
1 مهر 1392
1